خشم وهياهو





















عده‌اي معتقدند «فالكنر» موفق‌ترين نويسنده‌ي مدرن در استفاده از شيوه‌ي «جريان سيال ذهن» بوده است.

با مطالعه‌ي «خشم و هياهو» اين شك به يقين نزديك مي‌شود. اين رمان به پازلي شبيه است كه هر قطعه ذهنيات راوي خود را بيان مي‌كند.

«بن» پيچيده‌ترين شخصيت اين داستان است، كه روايتش سرشار از توصيف و تصوير است. او در آن واحد با جرئي نگري چندين موضوع را نقل مي‌كند كه درك زمان و مكان هر كدام از اتفاقات براي خواننده بسيار بغرنج و دشوار مي‌شود

اغلب كساني كه از فصل اول «خشم و هياهو» كه راوي آن يك عقب مانده‌ي ذهني است، جان سالم به در برده‌اند كتاب را تا آخر خوانده‌اند، براي فهم درست روابط بين آدم‌هاي داستان، برگشتي به آغاز داستان داشته‌اند تا خط داستان را بهتر درك كنند. در واقع شما از خواندن «خشم و هياهو» قبل از آن كه دچار لذت شويد، هيجان زده از خود خواهيد پرسيد در چند صفحه‌ي قبل چه اتفاقي افتاده بود و يا اين «كوينتين» همان «كوينتين» است؟!

خصوصیت تکنیکی برجستهٔ خشم و هیاهو استفاده از چهار نگاه مختلف در روایت فروپاشی خانوادهٔ کامپسون است.

از ذهن ناتوان بنجی به ذهن وسواسی کونتین و سپس حرکت به ذهن متفاوت و یا بی‌اندازه وسواسی جیسون و در آخر نیز به سوی دنیای عینی دیلسی. به این ترتیب حرکت خواننده را در این رمان، حرکتی از ساده‌لوحی و معصومیت به سوی روشنگری فزاینده می‌یابیم.

متن زیز يادداشتي بر بر رمان «خشم و هياهو» اثر ويليام فاکنر از ژان پل سارتربرگردان: ابوالحسن نجفي می باشد:

""" اکثر نويسندگان بزرگ معاصر، پروست و جويس و فاکنر و و ويرجينيا ولف، هريک به شيوة خود کوشيده‌اند تا زمان را مثله کنند.

بعضي گذشته و آينده را از آن برمي‌دارند تا آن را به کشف و شهودي محض از «لحظه» مبدل سازند، بعضي ، آن را به صورت حافظه‌اي مرده و بسته درمي‌آورند. لکن پروست و فاکنر به سادگي آن را سر مي‌برند، بدين‌گونه که آينده را از آن مي‌گيرند، يعني «بعد» اعمال بشري و بعد آزادي را. قهرمانان پروست هرگز دست به اقدامي نمي‌زنند. البته پيش‌بيني مي‌کنند، اما پيش‌بيني آن‌ها به خود آن‌ها مي‌چسبد و نمي‌تواند مانند پلي به آن سوي زمان حال افکنده شود. خواب و خيالي است که از برابر واقعيت مي‌گريزد.

در حقيقت پروست در داستان‌نويسي , و در جستچوی زمان از دست رفته بايستي صناعت فاکنر را به‌کار گرفته باشد، زيرا نتيجة منطقي ديد فلسفي او چنين ايجاب مي‌کرد. منتها، فاکنر مردي سرگشته است و چون خود را سرگشته مي بيند مي‌تواند خطر کند، مي‌تواند تا انتهاي انديشة خود پيش برود.

پروست نويسنده‌اي است پي‌روي اساليب کهن و نيز فرانسوي است: فرانسويان به امساک سرگشته مي‌شوند و هميشه هم در آخر سر، خود را باز مي‌يابند. فصاحت کلام و علاقه به افکار روشن و «روشن‌فکربازي» موجب تحميل اين فکر به پروست شده‌اند که ترتيب زماني را، لااقل به صورت ظاهر حفظ کند.

نكته‌ي ديگري كه در «خشم و هياهو» درخور توجه است، نزديكي ماجراي اين رمان به «تراژدي» است. «ارسطو» معتقد بود تراژدي حاصل يك سري واكنش‌هاي بيروني است، چيزي مثل تقديري از پيش تعيين شده، كه منحصر به خواص است، مثل عشاق، جنگاوران، نخبگان و خدايان. اما «فالكنر» نشان داد كه تراژدي مي‌تواند در اجتماع آدم‌هاي معمولي هم اتفاق بيوفتد. او با اشاره به «نفرين ابدي» ما را بيشتر به تعريف «ارسطو» از تراژدي نزديك مي‌كند

انسان «ماحصل آن‌چه دارد» نيست، بلکه مجموع آن چيزهايي است که هنوز ندارد، که ممکن است داشته باشد.
و حال که مي‌توانيم بدين‌گونه در آينده فرو رويم آيا از خشونت بي‌فکر زمان حال کاسته نمي‌شود؟ رويداد حوادث مثل بختک روي سينة ما نمي‌افتد زيرا که حادثه طبعاً و ذاتاً «آينده بوده» است. پوچي و سخافتي را که فاکنر در زندگي آدمي مي‌بيند. نمي‌گويم که آن پوچ نيست.سبب چيست که فاکنر و بسياري نويسندگان ديگر اين پوچي را، که نه چندان به کار داستان‌نويسي مي‌آيد و نه چندان حقيقي است، انتخاب کرده‌اند؟ به نظر من دليلش را در اوضاع و احوال اجتماعي زندگي عصر ما بايد جست. نوميدي فاکنر به گمان من مقدم بر فلسفة او است: براي او، هم چنان که براي ما، آينده مسدود است. هر آن چه مي بينيم، هر آن چه مي‌گذرانيم ما را بر مي‌انگيزد تا بگوييم:«اين نمي‌تواند دوام بياورد»، و با اين حال تغيير و تحول حتي تصورپذير نيست مگر به صورت فاجعه و مصيبت. ما در دورة انقلابات ناممکن زيست مي‌کنيم، و فاکنر هنر خارق‌العاده‌اش را در اين راه صرف مي‌کند که اين جهان ميرنده از پيري و خفگي ما را شرح دهد. من هنرش را دوست دارم، اما به فلسفه‌اش اعتقاد ندارم: آيندة مسدود باز هم آينده است.

به قول هايدگر: «حتي اگر واقعيت بشري ديگر چيزي «پيشاپيش» خود نداشته باشد، حتي اگر حسابش را متوقف کرده باشد، باز هم هستي‌اش در «پيش رفتن از خود» تعيين مي‌شود. مثلاً قطع همة اميدها موجب قطع واقعيت بشري از امکاناتش نيست، بلکه فقط نوعي شيوة زيستن نسبت به همين امکانات است...."""

1 نظرات:

mehran گفت...

جند سال پیش در خواندن این رمان شکست خوردم و نمی‌دانم آیا روزی دوباره سراغش بروم یا نه.

 

Simpodia Design by: H.Ghorbani